محل تبلیغات شما

...هیس



آنگاه که تنها شدے و در جستجوے یک تکیه گاه مطمئن هستے بر من تکیه کن.
「❤」 ســوره نمل ایه ۷۹

آنگاه که نا امیدے بر جانت پنجه افکند ورها نمے شوے به من امیدوار باش.

「❤」 ســوره زمر ایه ۵۳

آنگاه که دوست دارے به ارزویت برسے به درگاهم دعا کن تا اجابت کنم.

「❤」 ســوره فاطر ایه ۵

آنگاه که روحت تشنه ے راز و نیاز است آهسته من را بخوان.

「❤」ســوره اعراف ایه ۵۵

آنگاه که دوست دارے کسے همواره به یادت باشد به یاد من باش که من همواره به یاد تو هستم .

「❤」ســوره بقره۱۵۲

راه می افتم وسط خاطره ها. انگار باران می بارد، از چشم های من یا آسمان؟ نمی دانم! فقط خیسِ خاطره می شوم، مثل همیشه چترم را جا می گذارم، و تو دیرتر از انتظار می رسی! آن قدر که سَر درگم می شوم! اینجا هوا سردتر از زمستان است، طوفان نبودنت تنم را می تکاند و من کوچه های بی تو بودن را دست در دست خیالت قدم می زنم!

حالا من هیچ! این دیوارها که  یاد تو را نفس کشیده اند! این کوچه ها که حواسشان پرت چشم های توست ! جواب آن روزهای کوتاهِ نماندنی را چه می دهی؟ دلت هنوز هم برای سالنامه هایی که به یاد دست های من سیاه کرده ای می گیرد؟

یادِ قهر های طولانی بدونِ آشتی ات بخیر! انگار سفر بی بازگشت بودند! بلیط یک طرفه داشتی برای قهرت! من هر چه می دویدم تو دورتر می شدی! هر بار می رسیدم، رفته بودی!

حالا از پاهایی که دیروز می دویدند، و از نفسی که به شماره می افتاد فقط خیال لطیفی مانده که قابش گرفته ام و روی میز تحریرم نشانده ام اما نمی دانم با تو چه کنم! تو که بی هوا می آیی و نیت می کنی دیوار خاطره ها یم را پاک کنی!

هنوز مرا نمی شناسی. نمی دانی سیب سرخ گونه ات را در جیب هایم پنهان کرده ام! و رازت را می دانم، راز جشن های بی صدای تولدی که در قلبت به یاد من برپا می کنی.

حالا هر چه خاطره پاک کنی، هر چه خط بزنی اسمت را، قلم بگیری خیالم را. باز هم از حافظه ی این کوچه ها پاک نمی شوی.  دستمال جادویی ات را بردار و در دورترین سمت ذهنت بینداز. این خاطره ها ماندنی تر از آرزوهای منند.!

 

"روشنک آرامش"

از دفتر: نامه هایی که خواننده ندارند


تاوان تو را می دهم

تو

زیباترین گناه من بودی

هر بار که حلقه را تنگ تر می کنی

مرگ شیرین تر می شود

این برزخ

از لحظه های دلواپسی لبریز است

آخرین تیر ترکش تویی

از کمان رها شو

می خواهم زیبا بمیرم.

 

"روشنک آرامش"


نمی‌خواهم نگرانت کنم امّا

هنوز زنده‌ام 

و این روزها هربار حواسم را پرت کرده‌ام در خیابان

بوق اولین ماشین، عقب‌عقبم رانده است

 

نمی‌خواهم نگرانت کنم امّا

این شب‌ها  هربار

ناامیدی مرا به پشت بامِ خانه رسانده است

با احتیاط پله‌ها را

یکی

یکی

یکی 

پایین آمده‌ام

با اینکه می‌دانستم در من

دیگر چیزی برای شکستن نمانده است

 

این شب‌ها روی پیشانی‌ام

جای روییدنِ شاخ می‌خارد و

پوستم این شب‌ها زبر و خشن شده است

و تو از شکوه کرگدن شدن چه می‌دانی؟

 

و بر این سیارهء خاکی موجوداتی هستند

که سرانجام فهمیده‌اند

بی‌عشق می‌شود زنده ماند

موجودات عجیبی

که بی‌آنکه کسی جایی نگرانشان باشد

با احتیاط از خیابان عبور می‌کنند

پله‌ها را دست‌به‌نرده پایین می‌آیند

و صبح‌ها در پارک می‌دوند

موجودات باشکوهی

که اگر خوب به سخت‌جانی چشم‌هایشان خیره شوی، می‌فهمی

هنوز نسل دایناسورها منقرض نشده است -

 

نمی‌خواهم نگرانت کنم

نمی‌خواهم نگرانت کنم امّا 

امّا

نداشتنت را بلد شده‌ام

و مثل کودکی که سرانجام فهمیده است

تمام آنانچه در تاریکی‌ست

همان‌هاست که در روشنایی‌ست،

به خیانتِ دست‌های تو فکر می‌کنم

که تمام این سال‌ها

چراغ‌ها را

خاموش نگه داشته بودند.

 

"لیلا کردبچه"


آخرین جستجو ها

سرگروه كلاس اول spelizovslam1978 اخلاق Patricia's notes phtamecunte sandpratlitunb وبلاگ نرم افزار برنامه حسابداری آسمان سفارشات لیدی نویر Tizo Borandeh tooitertutheas